تاریخ انتشار :شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۴۲
تحول معنوی و روحی مردم به ویژه جوانان در انقلاب و دوران جنگ معجزه‌آسا بود؛ اما تا این پدیده عمق پیدا بکند، و تا وقتی که اعماق ضمایر را متحول نماید، کار زیادی لازم است.
حرف ناگفته 26 ساله
به گزارش حدیدنیوز، حجت الاسلام و المسلمین علی ثقفی طی یادداشتی درباره افق آینده انقلاب اسلامی نوشت:  در چنین روزی در تاریخ 14 بهمن سال 70 در ایام دهه ی فجر گروهی از میهمانان خارجی دوستدار انقلاب اسلامی با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.
 
سالهای اول دهه ی هفتاد ویژگیهایی دارد. امام این جامعه همان که همه ی هویت انقلاب بود از میان ما رفته بود. یادمان است غم و داغ جوانان انقلابی آنقدر سوزان بود که ناله هایشان جگرها را می خوراشید و بالا می آمد و به سر و سینه زنان مرثیه می خواندند که "عجب خاکی به سر شد بسیجی بی پدر شد".
 
از طرف دیگر نسل اول جوان انقلاب که با پیروزی شیرین و شکوهمند انقلاب اسلامی شادمان در فکر روزهای درخشانی برای جمهوری اسلامی بود ناگهان با هجوم سنگین یک جنگ هدایت شده و حمایت شده به سمت اساس هویت انقلاب و نظام اسلامی مواجه شد. جوان مومن و انقلابی نسل اول در این هنگامه سلاح برداشت و با دشمن سینه به سینه شد و هشت سال با سر و روی خاکی و جسمی زخمی و پیکری خونین ایستاد و ایستاد تا از قرارگاه فرماندهی جنگ، دستور جانکاه و زهر آلود پذیرش قطعنامه و پایان جنگ صادر شد.
 
کسانی که از جنگ خسته شده بودند برای پس از جنگ خیالهایی در سر داشتند. جامعه ی ایرانی که سالها در تب التهاب استبداد شاهی می سوخت و آرزوی رشد و پیشرفت در زندگی را در سر داشت زمان پایان جنگ را فرصتی برای پی گیری همان مطالبه ی زمین مانده ی تاریخی خود می دانست. در چنین فضایی به طور طبیعی باید از سازندگی صحبت می شد و به این مطالبه پاسخ داده می شد. پاسخی که مجموعه ی دستگاههای کارشناسی نظام یازده ساله به این درخواست می دادند برنامه ریزی و خرج کردن ثروت کشور برای ساختن و آبادانی بود. اما آیا زمینه ها و مقدمات برای رسیدن این جامعه به تراز یک جامعه ی اسلامی در خور مردم انقلابی و مسلمان ایران فراهم بود؟ فضای عمومی کشور به خاطر حجم خرابیهای جنگ که به حجم عقب ماندگیهای حکومت شاهی افزوده شده بود چندان فرصتی برای چنین پرسشهایی باقی نمی گذاشت.
 
پرسشهایی که اگر بدان توجه می شد مسامحه های پیش آمده در سازندگی در دهه ی هفتاد پیش نمی آمد و مشکلات و انحرافهای پیش آمده در سازندگی زمینه را برای پاسخ غلط دادن به اصلاح آن در انتهای دهه ی هفتاد فراهم نمی کرد. در آن مقطع افراطیون سرخورده از سازندگی و معترض به کارگزاران سازندگی، اعتراض خود را  به مبانی و روشهای این کارگزاران متوقف نکرده بلکه آن را به دفاع مقدس، حق طلبانه و ذلت ستیز مردم سرایت دادند. آنها به این ترتیب جنگ را هم زیر سوال بردند و پا را فراتر گذاشته و علت جنگ را انقلاب و امام معرفی کرده اعلام کردند امام را به موزه و رزمندگان را به دادگاه خواهند فرستاد. آری آنان اصلاحات را اینگونه معنی کردند.
 
اما جامعه در این هنگامه انحراف و تحریف و استحاله گرایی و ساختار شکنی ساکت ننشست و در مواجهه با این موج مخالف انقلاب به خود آمد و دهه ی هشتاد در عکس العمل و مقابله با این موج مخرب پدید آمد. دهه ای که اگر چه به درستی دهه ی بازگشت به ارزشها نامیده شد اما چون این بازگشت عمیق نبود تا انتها نتوانست ادامه دهد و در برابر ضد حمله ی جبهه ای که حالا متشکل از دو رقیب دیرین یعنی طرفداران سازندگیِ دور از ارزشها و مدافعان اصلاحات خالی از اصول انقلاب شکل گرفته بود تاب و توان خود را از دست داد. جبهه ای که با فتنه ی کودتای رنگی و با عمق استراتژیک کانونهای سلطه ی جهانی عملیاتی شد اگر چه به هدف واقعی خود که اصل نظام را نشانه رفته بود نرسید اما صحنه ی انقلاب را دچار بهم ریختگی کرد و بار دیگر زمینه را برای بازگشت فضای انحرافها و استحاله طلبی های دهه هفتاد اینبار به شکلی پیچیده تر هموار نمود.
 
چرا چنین شد؟ چرا ما که در جنگ به اهداف بالاتر نرسیدیم در دهه هفتاد پس از جنگ نیز آن اهداف بالاتر در درون کشور دنبال نشد؟ چرا دهه ی هشتاد که فرصتی استثنایی برای اصلاح انحرافهای گذشته پدید آورد به حسن عاقبت دچار نگشت؟ چرا اکنون هم در دهه ی نود کارها به سامان که نیست هیچ بلکه مطالبات انباشته ی معیشتی مردم، پدید آمدن گرایشهای ذلت طلبانه و هویت گریز در اقشاری از طبقات متوسط و بالای جامعه در حال رشد است؟ چرا مسئولان ما درمقابل قلدرهای جهانی  به نوعی دست بسته حرکت می کنند؟ چرا در مقابله با مفاسد اقتصادی در حاکمیت برخورد ریشه کن کننده و بازدارنده و کوبنده مشاهده نمی شود؟ چرا مطالبات معیشتی مردم مورد توجه مناسب قرار نمی گیرد؟ چرا مسئولان و نخبگان سیاسی، با اشرافی گری و راحت طلبی و لوکس گرایی و تنازع و رقابت نکوهیده و تلاش برای کسب مال و منال در میدان مسابقه ی دنیا طلبی وارد شده اند؟ چرا نه زلزله نه آشوب، نه آلودگی مهلک هوا نه رنج مردم گرفتار در هوای خفقان آور آغشته به ریز گردها و نه برف و بارندگی سنگین و پیدایش مشکلات برای در راه ماندگان مسئولان را تکان نمی دهد؟ چرا آسیب های محنت زا و کمر شکن اجتماعی که به جان مردم بی پناه افتاده آنان را نمی گزد و سرخوش و شادمان و غافلانه مشغول لقمه کردن طعمه های حکمرانی خویشند؟ و چرا بر سر شاخ نشسته و بن شاخه های بقای خود را در حکومت می برند؟ چرا همه معترضند و هیچ کس مسئول نیست؟ چرا همه اپوزیسیون هستند و دیگران مقصر؟ چرا وجب به وجب اختلاف و درگیری و سوء ظن و بدخواهی و بد زبانی و سیاه بینی است؟ چرا هیچ کس خود را مسئول این وضع نمی داند؟ چرا برخی با همراهی جریان عنود و فاسد دشمن ریشه ی مشکلات را به اصل انقلاب بر می گردانند؟ چرا توان بی مانند مردم برای پذیرش بارهای گران برای موفقیت جامعه ی انقلابی و تحقق اهداف اسلام نادیده گرفته می شود؟ چرا امید و خود باوری نسل سوم از جوانان انقلاب که از جوانان نسل اول و دوم عمیق تر و مومنانه تر فکر می کنند و به تلاش و کار مشغولند مغفول مانده است؟ چرا با همه ی این مشکلات افق روشنی که پیش روی انقلاب وجود دارد و افراد روشن بین بر آن صحه می گذارند فراموش شده است؟ این سوالها همه به یک سوال باز می گردد. همان سوالی که باید برای مسیر انقلاب اسلامی پس از امام و جنگ پرسیده می شد. ما ایرانیها این سوال را نپرسیدیم. گویا باید کسی از بیرون می آمد و ما را به این امر مهم توجه می داد.
 
در 14بهمن سال 70 در جمع میهمانان خارجی دهه فجر وهب الزحیلی اندیشمند سوری و فقیه سنی مذهب و علاقه مند به انقلاب اسلامی در دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی چنین گفت:              
 
"من انقلاب اسلامی ایران را می ستایم و مورد تأیید قرار می دهم. به نظر من سرنوشت مسلمانان آگاه، با سرنوشت این انقلاب یکی است؛ به همین خاطر، توطئه‌های زیادی علیه آن صورت میگیرد. از این فرصت مغتنم استفاده میکنم و خواهش می کنم جنابعالی بفرمایید افق آینده را چگونه ترسیم می کنید و مسیر آینده‌ی انقلاب اسلامی چگونه طی خواهد شد؟"
 
 این سوال یک فرصت تاریخی برای یک پاسخ تاریخی در عرصه ی انقلاب اسلامی پدید آورد. پاسخ رهبر معظم انقلاب اسلامی چنین بود:
 
"شما سؤال می کنید که ما از حالا به بعد چه خواهیم کرد؛ من به شما می گویم که ما در اول راهیم. آن تصویری که از جامعه‌ی اسلامی در ذهن ماست، با وضع کنونی ما فاصله‌ی زیادی دارد. ما توانستیم حصاری را بشکنیم و مانع را از سر راه حرکت به سمت دولت اسلامی و جامعه‌ی اسلامی و دنیای اسلامی برداریم. آنچه را که می توانیم بین خودمان و خدا بگوییم، این است که ما تلاش کردیم و مردم ما صادقانه حرکت کردند و امام ما خوب رهبری کرد و خوب پیش برد؛ اما آنچه را که در اثنای این جاهلیت مظلم طی کردیم، نسبت به آنچه که بعداً باید طی کنیم، مطمئناً خیلی کم است.
 
 اولین و مهمترین کاری که پیش روی ما قرار دارد، تحول معنوی و روحی انسانهاست. ما متأثر از تربیتهای طولانی غیراسلامی هستیم. آنچه که هیجان عظیم انقلاب و دوران جنگ انجام داد، البته معجزه‌آسا بود؛ اما تا این پدیده عمق پیدا بکند، و تا وقتی که اعماق ضمایر را متحول نماید، کار زیادی لازم است.
 
 در یک صحنه‌ی دیگر، ما به فهم مباحث اسلامی به شکل کارساز برای مسائل دنیای این قرن نیاز داریم. امت اسلامی در طول قرنها - یعنی در دوران انزوای اسلام - کمتر با مسائل واقعی مواجه شد؛ اما امروز ما با مسائل بسیاری - که وضع زمان و پیشرفتهای علمی بر ما تحمیل میکند - مواجهیم؛ ما باید برای اینها از متن اسلام جواب پیدا کنیم. اسلام مطمئناً برای همه‌ی نیازهای بشر پاسخ دارد؛ این ما هستیم که بایستی با ابتکار و استعداد، این جوابها را پیدا کنیم و در مقابل بشرِ سؤال‌کننده بگذاریم؛ این کارِ علما و متفکران است."
 
پاسخ این بود که نهضت مردم ایران به رهبری امام خمینی توانست دو مانع بزرگ را با دو حرکت تاریخی از سر راه بردارد. حاکمیت شاه فاسد و وابسته اولین مانع بود که با انقلاب اسلامی از میان برداشته شد. اما نظام شاهنشاهی که به تبع شاه باید می رفت نیازمند جایگزین بود. دوالگوی شرقی سوسیالیستی و غربی لیبرایستی آن زمان پیش چشم اقشار ضعیف الایمان و ضعیف البصیره اما همیشه مدعی جلوه گری می کرد. اما مردم به رهبری امام بدون آنکه نگاهی به این دو الگوی ناکارآمد کنند مانع دوم یعنی نظام شاهنشاهی را هم با تاسیس نظام اسلامی از میان برداشتند. اما جنگ شد و همه سرگرم بیرون راندن دشمن شدند و درست یا نادرست از پی گیری امر شکل دادن حکومتی شایسته ی نظام اسلامی و روی کار آوردن کارگزارانی معتقد به اسلام در حکومت غفلت شد. جنگ که تمام شد با اینکه امام نبود اما راه امام راحل همگان را به حرکت در ادامه مسیر دعوت می کرد. حرکت به کدام سو؟ بسوی دولت اسلامی ، جامعه ی اسلامی و دنیای اسلامی. دنیای اسلام بدون دیدن یک نمونه ی کامل از جامعه ی اسلامی به چشم خود آنطور که لازم است به انقلاب اسلامی توجه نمی کرد. اما جامعه ی اسلامی هم بدون وجود مسئولینی که در روش و منش واقعا اسلامی باشند و دائما در پی کاملتر کردن خود باشند محقق نمی شد.
 
این همان مسیری بود که امام حاضر انقلاب در سال هفتاد به مردم و نخبگان و خواص نشان داد و در این مسئله فقط به بیان اهداف هم بسنده نکرد. اقدامی که اگر به آن توجه می شد در جای خود می توانست بسیار مهم و موثر باشد و دولتهای سازندگی، اصلاحات، مهرورز و اعتدالی در کنار خدماتشان این صدمات را به کشور وارد نیم کردند. رهبری در ان روز نه فقط نقشه ی راه کلی را ترسیم کردند بلکه به نقشه ی راه عملی تشکیل دولت اسلامی هم پرداخت. نقشه ی راه عملی تحقق دولت اسلامی چه بود؟ این نقشه با دو مقدمه و دو تحول مهم عملیاتی می شد؛ تحول معنوی و تحول معرفتی.
 
خواننده ی منصف تصدیق می کند در زمانی که همگان در تشنگی ساختن سد و راه و نیروگاه و اسکله و بندر و پالایشگاه و کارگاه می سوختند امام حاضر انقلاب چگونگی اوج هنر رهبری و دوراندیشی خود را در این رهنمود نشان داد. رهبری ضمن تایید این سازندگی مانند امام راحل پایه ی همه ی کارها را اولا تحول معنوی یعنی عمیق تر کردن رابطه آحاد مسئولان و دست اندرکاران با خدای متعال و اصلاح این رابطه برای برداشتن بار سنگین و خطرناک اقتصاد و فرهنگ و سیاست و ثانیا تحول معرفتی مبتنی بر کسب معرفتی کار ساز و کار آمد از اسلام برای رساندن این بار به مقصد اعلام کرد.
 
اما در هیاهوهای آن روزگاران که جامعه به دنبال سردار سازندگی می گشت این حرف در سالهای دهه ی هفتاد شنیده نشد. کسی هم نگفت ما این حرف را شنیدیم. تازه وقتی سازندگی اوایل دهه هفتاد به بازندگیهایی منتهی شد باز هم با وجود اعلام این نکته توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی در 12 آذر 79 که ما باید به دولت اسلامی می رسیدیم تا سازندگی جامعه ی اسلامی به سرانجام برسد، افرادی نخواستند به این حقیقت فکر کنند و در انتهای این دهه نیز کسی نگفت رهبری در سال 70 به ما گفت اول خود را و در کنار آن جامعه را بسازید.
 
حال این روزها هم بسیاری در جامعه به دنبال مقصر می گردند و رفته رفته بی حوصله ها ، کم صبرها، کم تحلیلها در کنار افراد استحاله شده ی روحی و فکری همنوا با بوقهای تبلیغاتی شبانه روزی دشمن به یک همنوایی می رسند که در آن پرسش از مرکزیت نظام را زمزمه می کنند. اما کم صبر ها و کم بصیرت ها در کنار کسانی که در کنار خدماتشان به انقلاب صدماتی هم بر آن وارد آورده اند 26 سال است که نمی گویند در سال 70 راهها روشن شد اما آنها که باید این راه را طی می کردند مسیر دیگری را انتخاب کردند. 26 سال است کسی این حرف را نمی زند و مشکل ما امروز همین حرف ناگفته است.         http://hadidnews.com/vdciv5ap.t1aqv2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما