تاریخ انتشار :دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۱۹
یاد شب هایی می افتم که از جنس آفتاب بودند و هزار آه و افغان که چه زود همچون رود گذشتند.
فرمانده ای که می گفت:حاضرم در پوتین بسیجی ها آب بنوشم!
به گزارش حدیدنیوز،  پشت‌ میزی‌ از سکوت‌ به‌ صندلی‌ تکرار تکیه‌ داده‌ام‌ و به‌ روزهایی‌ فکر می‌کنم که‌ نسیم عشق‌ بوی مردانگی را می‌پراکند. روزهایی که دل‌های مردم مثل لباس‌هایشان یکرنگ و خاکی بود و با خدا فاصله‌ نبود. دریغ و درد که‌ از فرصت‌ها، خوب‌ استفاده‌ نکردیم. این را من زیر لب زمزمه می‌کنم.



امروز ولی کوله پشتی خاطرات را گشوده ام و با چشمانی خیس، به آنانی می اندیشم که به زمین قدر و قیمت دادند و آن را به آسمان بردند و به روزهایی که تا خدا فقط یک لبیک فاصله بود. افسوس «لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم .»



... و یاد شب هایی می افتم که از جنس آفتاب بودند و هزار آه و افغان که چه زود همچون رود گذشتند...



امروز ولی به خاطراتی دلخوشم که مثل سربندی سرخ بر پیشانی ماه می درخشند. خاطرات مردانی خاکی پوش که هرگز نمی میرند و تا هنوز از عطر حضورشان نفس می کشیم ، شاید از برکت انفاس قدسی این مردان آسمانی جرعه ای نور در دل ما پاشیده شود.



... و دلم یکباره نقب می زند به کربلای پنج و می رود تا فرمانده شهید «حاج همت ». بعد آرام بر زبانم جاری می شود:



دلی خواهم، دلی از نسل احمد/ دلی که «حاج همت» را بفهمد!



این بزرگ مرد، آنقدر به بسیجی ها عشق می ورزید که می گفت : «من در پوتین این بسیجی ها آب می نوشم » بعد با خودم فکر می کنم منظور این شهید کدام بسیجی هاست ؟ که یکباره گفته های سردار شهید «حمید باکری » در ذهنم روشن می شود که : بسیجی ها بعد از جنگ سه دسته اند:



۱ـ دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند.



۲ـ دسته ای راه بی تفاوتی را برمی گزینند و در زندگی مادی خود غرق می شوند.



۳ـ دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.



... حالا با کمی شرم به خود نگاه می کنم که هنوز نفس می کشم ! به خودم فکر می کنم که جزو کدام دسته از این دسته ها هستم. آیا هنوز «هویزه» دررگ هایم جریان دارد؟



گاهی فکر می کنم که: باید دوباره مرد شویم امتحان کنیم / پوتین پیر گشته خود را جوان کنیم. http://hadidnews.com/vdcaoonu.49nmi15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما