میخواهم نوشتهام را با یک خاطره از آندری گرومیکو آغاز کنم. در توضیح این اسم تنها به یک جمله بسنده کنم که وی ۳۰ سال در دستگاه سیاست خارجی شوروری بوده و مدت زیادی هم عنوان "وزیر امور خارجه" را یدک کشیده است. کتاب خاطرات گرومیکو یک بار و آن هم در دهه ۶۰ به فارسی ترجمه و منتشر شده است. این کتاب تجدید چاپ نشد.
گرومیکو در کتاب خاطراتش که بیش از ۷۰۰ صفحه است به خاطرهای جالب اشاره میکند که بیارتباط با مناسبت امروز نیست. او میگوید زمانی که در وزارت امور خارجه شوروی سمت داشتم دو بار با جان اف کندی دیدار کردم. یک بار زمانی بود که من نماینده شوروی در سازمان ملل بودم و کندی در ردای خبرنگار از من درخواست مصاحبه کرد و من پذیرفتم و بار دیگر زمانی بود که من وزیر امور خارجه شوروی بودم و در کاخ سفید از او درخواست وقت ملاقات کردم و او در ردای رئیس جمهوری پذیرفت!
تصورم این است که مخاطب این مطلب نیز تا پیش از این همانند بنده نمیدانسته جان اف کندی یک خبرنگار بوده و از خبرنگاری به ریاست جمهوری رسیده است.
این اتفاق که مربوط به چندین دهه قبل است تنها یک حکایت دارد و آن شان و موقعیت اجتماعی و سیاسی قابل توجه یک خبرنگار یا روزنامهنگار در غرب است. خبرنگار در فرهنگ غربی نه تنها یک شخصیت فضول و مزاحم مسئولین شناخته و شناسانده نمیشود بلکه به عنوان افراد صاحب نفوذ، کارشناس در حوزههای تخصصی نظیر اقتصاد و غیره در افکار عمومی معرفی شده است.
اما همانطور که بسیاری از فرهنگها و برداشتهای غلط در جامعه وجود دارد نسبت به این قشر نیز این اتفاق افتاده است که درصد زیادی از تقصیرات آن به خود جماعت خبرنگار برمیگردد و اینجاست که باید بگوییم امروز به نام ماست اما از ماست که بر ماست! اینکه وقتی برای روزمان هم میخواهند تقدیرمان کنند اول تحقیرمان میکنند و بعد...
تصحیح نگاه مردم به شغل یک روزنامهنگار یا خبرنگار اتفاق نمیافتد مگر با اصلاح رفتار خودمان و این اصلاح رفتاری به وقوع نمیپیوندد مگر با حرفهای شدن و به سمت حرفهای رفتن.
اما از این آسیبشناسی که نه، یک جور درد دل بگذریم شاید بد نباشد با چند خاطره مردم را بیشتر با کارکرد و کارآیی شغلمان آشنا کنیم، یعنی نشان دهیم قبل از آنکه خبرنگاران به دنبال مسئولی میدوند تا صدایش باشند! برخی هم سعی میکنند صدای مردم باشند.
این نخبگان فراموش شده
ماجرا از این قرار است که سال ۸۷ فردی با بنده تماس گرفت و گفت یکی از دانشگاههای معتبر دولتی پایتخت به صورت انفرادی و مجزا اقدام به برگزاری آزمون ورودی ارشد کرده و تعدادی از دارندگان مدرک کارشناسی مرتبط در این آزمون شرکت کردند.
این بنده خدا ادامه داد: بعد از آزمون تصورم این بود که جزو نفرات برتر باشم اما حالا که جواب آزمون آمده در نفرات آخر قرار دارم. این بنده خدا وبلاگی را ایجاد کرده و فهمیده بود که این اتفاق برای بسیاری از شرکت کنندگان دیگر نیز افتاده است.
درخواست ملاقات با رئیس دانشگاه که رده پروفسوری دارد هم کار به جایی نبرده بود و این افراد متهم به دروغگویی هم شده بودند و اینکه آدمهای تنبل همیشه فکر میکنند بهترین امتحان را دادهاند!!
تماس تلفنی فرد مذکور با حقیر باعث شد تا از طریق شماره دانشگاه که در ۱۱۸ موجود است با مسئول دفتر آقای رئیس ارتباط بگیرم و شرح ماوقع کنم و بگویم که گزارش کامل این ماجرا در صورت عدم پاسخگویی در روزنامه چاپ خواهد شد.
دقایقی از قطع تماس نگذشته بود که آقای رئیس خودش تماس گرفت و با خواهش و تمنا فرصت خواست تا ماجرا را پیگیری کند. ساعتی بعد وقتی آقای دکتر یا پروفسور تماس گرفت از یک اشتباه کوچک! حرف زد و آن اشتباه در پاسخخوانی سوالات تستی بود! یعنی به همین راحتی دانشجویان نخبه زیادی از ادامه تحصیل در حال بازماندن بودند.
بگذریم که چقدر این دانشگاه پیگیر شد تا افتضاح پیش آمده رسانهای نشود اما در هر صورت حالا که میبینم آن ۲۵ نفر دانشجو خودشان را آماده میکنند برای دکترا خوشحالم.
خبرنگار یا عریضه نویس؟!
تمام خبرنگارانی که سفر استانی رفته باشند قطعا با این خاطره مواجه شدهاند. حضور در شهرستانها و روستاها هیچ جای فرصتی برای خبرنویسی به خبرنگاران نمیدهد.
سفرهای استانی دور اول که چندین مرتبه توفیق حضور پیدا کردم! نشان از فقر و بدبختی زیاد مردم روستاها داشت، زمانی که از اتومبیل حامل خبرنگاران پیاده میشدیم مردم آن شهرستان یا روستا با چشم عریضه نویس به ما نگاه میکردند.
بیسوادی باعث شده بود تا ما با استفاده از سربرگهای خبر در روز هزاران عریضه و مشکل مردم را بنویسم و در نهایت یک شماره تلفن ثابت که تنها تلفن روستا بود را بزنیم تنگش بدهیم دست زن و مرد روستایی تا برسانند دست اعضای هیئت دولت. بارها حین نوشتن این نامهها بغض خود را فرومیخوردم و این کار همه بچههای خبرنگار بود.
خاطرات و ناگفتههای تلخ و شیرین برای هر خبرنگاری وجود دارد که وابسته به شرایط روز است. شیرین مثل رسیدن نیازمندان به خانههایی که مسئولین مربوطه امروز و فردا میکردند و با یک پیگیری ساده در عرض چند روز به آن خانهها رسیدند! شیرین مثل آن وقتی که یک اختلاس را افشا میکنی یا گرای یک دزدی را میدهی و شیرین مثل زمانی که صدای مردم میشوی.
اما تلخ مثل زمانی که با تو مانند یک فروشنده برخورد میکنند و خریدارند، خریدار خودت یا خبرت، تلخ نظیر وقتی که کمکاریها را میبینی و تلخ مانند فضای تاریک بازداشتگاهی که برای هر خبرنگاری ممکن است اتفاق بیافتد! http://hadidnews.com/vdch.qnit23nimftd2.html
hadidnews.com/vdch.qnit23nimftd2.html