تاریخ انتشار :يکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۳۵
خدا شناسی از دید شعرا
به گزارش سرویس وبلاگستان حدیدنیوز؛ مطهری فرد در وبلاگ نسیم مطهر نوشت:


به نام آوازهای دلنشین خداوند


سلام و درود بر همه همراهان عزیز


از بابت تاخیر طولانی مدتم عذر خواهی میکنم. با پست جدید با همکاری یکی از دوستان عزیزم که بسیار برام عزیزه در خدمت شما هستم .



خداشناسي در اشعار سعدي، اقبال، بهار و سهراب سپهري


«سعدي شيرازي» كه به خودي خود كلامش از شيريني و حلاوت خاصي برخوردار است و به قول خودش «قيامت مي كني سعدي بدين شيرين سخن گفتن» وقتي از خداوند تبارك و تعالي سخن مي گويد و جلوه هاي خداوندي را در كلامش به تصوير مي كشد، شيريني سخنش مضاعف شده و در عذوبت كلام، او را نظيري و رقيبي نيست. سعدي معتقد است همه موجودات، خدا را تسبيح مي كنند و ياد و نامش را از خاطر نمي برند.


هر گل و برگي كه هست ياد خدا مي كند/ بلبل و قمري چه خواند ياد خداوندگار»




سپس با اين كلام انسان را نكوهش مي كند كه


«چون بنده خداي خويش خواند/ بايد كه به جز خدا نداند».


در نظر سعدي مردان خدا چون در سايه لطف خداوندي به سر مي برند و در طريقت جز حضرت حق جل و اعلي را تمنا نمي كنند و پيوسته از منبع نور الهي وجودشان مستفيض مي شود و تاريكي براي آنان معنا و مفهومي ندارد؛ زيرا اينان منور به نور الهي مي باشند.


«شب مردان خدا روز جهان افروز است/ روشنان را به حقيقت شب ظلماني نيست»


خود سعدي گويا در سايه لطف الهي به سر مي برده، چون گفته است «سعدي مگر به سايه لطف خدا رود» شيخ اجل عقيده دارد كه مردان خدا چون در مملكت حضرت خداوندي طي طريق مي نمايند، از غربت هراسي ندارند؛ چرا كه پيوسته در خانه يار احساس دلتنگي به عاشق حقيقي دست نمي دهد.


«مرد خدا به مشرق و مغرب غريب نيست/ چندان كه مي رود همه ملك خداي اوست»


سعدي در بيتي ديگر پرده از راز سر به مهري برمي دارد كه در سايه سار آن بيت بالا قابل فهم تر مي شود؛ زيرا عقيده دارد انسان خداشناس در هر پديده اي خدا را به نظاره مي نشيند؛ يعني به قولي «يار بي پرده از در و ديوار/ در تجلي است يا اولي الابصار» و چنين نغز و شيرين مي سرايد:


«رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند/ بنگر كه تا چه حد است طيران آدميت»



چطور چنين چيزي ممكن است؟! وي در بيتي ديگر اين سؤال ما را اين گونه پاسخ مي دهد:


«برگ درختان سبز پيش خداوند هوش/ هر ورقش دفتري است معرفت كردگار».




آري در منظر سعدي مي توان از همه پديده هاي هستي درس خداشناسي گرفت، توحيد را خواند و در معرفت خداوندي بيش از پيش كوشيد، ولي در گلستان هميشه خوشش، نداي


«ما عرفناك حق معرفتك و ماعبدناك حق عبادتك» را سرمي دهد.


«علامه محمد اقبال لاهوري»، شاعر متفكر و استاد پاكستاني كه بزرگترين گوينده پارسي در قرن اخير در شبه قاره هند است؛ در آثارش نشانه هاي ايمان و جلوه هاي زيبايي از دين و عواطف عرفاني خودنمايي مي كند. اقبال عقيده دارد كسي كه خدا را داشته باشد، ديگر از غمهاي زمانه آزاد و از خيالهاي واهي رهاست


«گر خدا داري ز غم آزاد شو/ از خيال بيش و كم آزاد شو»؛


يعني ديگر غم بيش و كم براي كسي كه خداشناس باشد، نمي ماند در منظر وي


«مرد مؤمن با خدا دارد نياز»


«جز خدا كس خالق تقدير نيست/ چاره تقدير از تدبير نيست»

سپس آناني را كه در مقام انكار خداوندي برمي آيند و در اين امر به ظاهر مي كوشند مورد نكوهش قرار مي دهد و مي سرايد:


«تو مي گويي كه من هستم خدا نيست/ جهان آب و گل را انتها نيست»


آن گاه چنين اتمام حجت مي كند كه نور خداوندي خاموش شدني نيست:


«تا خدا أن يطفئوا فرموده است/ از فسردن اين چراغ آسوده است»


علامه اقبال كه شعرش در عرصه خداشناسي، سوزي ديگر و شوري دگر دارد، مي گويد:


«شعر را سوز از كجا آيد بگوي/ از خودي يا از خدا آيد بگوي»


وي عقيده دارد،


«خدا اندر قياس ما نگنجد/ شناس آن را كه گويد ما عرفناك»


چرا چنين امري را مطرح مي كند؟ چون مي بيند كسي در مقام خودشناسي برنيامده، تا خداشناس شود.


«به آدمي نرسيدي خدا چه مي جويي/ ز خود گريخته اي آشنا چه مي جويي»؛


زيرا «زآب و گل خدا خوش پيكري ساخت/ جهاني از ارم زيباتري ساخت».


«ملك الشعراي بهار» كه به حق در قرن اخير همگان به بزرگي مرتبه اش در شعر و سخنداني، معترفند، در خداشناسي و خدامحوري كلامش از بياني زيبا و از رنگي ويژه برخوردار است.


وي عقيده دارد «خدا باشد به نزد اهل بينش/ نگهدار نظام آفرينش» سپس مي سرايد كه در دلهاي خسته و شكسته تنها چيزي كه مرهم و تسلي اين قلوب به شمار مي رود، خداوند است و بس


«خدا مرهم نه دلهاي خسته است/ تسلي بخش دلهاي شكسته است».


در منظر ملك الشعراي بهار، خداوند حاضر و ناظر بر اعمال ماست و در هر جايي ما را مي نگرد پس


«از خدا غافل مشو يك لحظه در هر كار كرد»


و آن گاه مي گويد: «چون تو باشي با خدا هر جا خدايت ياور است».


پس از هيچ كس چنين انساني هراسي ندارد؛ زيرا مستظهر به الطاف خداوندي است.آري خدا در نظر استاد بهار «شاهدي است هر جايي» كه بندگان مؤمنش، را يار و عبادش را ياور است. حال كه چنين عقيده اي درباره خداوند تبارك و تعالي دارد، خودش در هنگام برخورد با مشكلات و در مواجه با امور سخت تنها دل خوش به ذات اقدس حق دارد و اين گونه شيرين خود را موعظه مي نمايد:


«اي بهار از دگران كارگشايي مطلب/ كه خدا كارگشاي دل كارآگه ماست»


«سهراب سپهري» كه زبان شعريش آرام و پرطراوت است وقتي از خدا و خداشناسي سخن مي گويد دلهاي آگاه را به وجد و شور و حال مي آورد و در جستجو، همگان را برمي انگيزاند تا مانند او

«چشمها را بشويند و همانندش جور ديگر ببينند». عرفاني كه در شعر سهراب سپهري ديده مي شود، ملموس تر از عرفاني است كه در شعر بقيه شعراست؛ مثلاً وقتي مي سرايد:


من نمازم را وقتي مي خوانم


كه اذانش را باد گفته باشد


سرگلدسته سرو


من نمازم را پي تكبيرة الاحرام علف مي خوانم


پي قد قامت موج


در اين سخنان بسيار ملموس و واضح و بهتر از ديگران مي خواهد به ما بگويد كه نه تنها پرندگان و ديگر موجودات خداي را تسبيح مي كنند، بلكه خود طبيعت را در حال قيام ديده و سهراب هم همراه با طبيعت و همه موجودات به عبادت برخاسته است. سهراب كه درصدد است دلها را با عشق خداوندي گره بزند


«من گره خواهم زد/ دلها را با عشق»


در هر كجا به سر ببرد برايش فرقي ندارد؛ زيرا آسمان خداوندي هم بر سرش سايه انداخته


«هر كجا هستم باشم آسمان مال من است».


وي مي گويد:



«من به ميهماني دنيا رفتم


به دشت اندوه


من به باغ عرفان


من به ايوان چراغاني دانش رفتم»







مي خواهيم ما هم به باغ عرفان وي سري بزنيم و دسته اي گل بچينيم. گل خداشناسي او بويي ديگر دارد و نفحه اي جان بخش. وي خدا را نزديك مي داند به هر موجود و هر جانداري

«و خدايي كه در اين نزديكي است»


وقتي به خدا خويش را نزديك مي دانسته، رستگاري را به وضوح مي ديده است؛


«رستگاري نزديك/ لاي گلهاي حياط».


در دل سهراب نوري بوده كه به مدد اين نور راه را مي يافته و طي طريق مي نموده است و گام در مسير حق برمي داشته


«در دل من چيزي است/ مثل يك بيشه نور»


آن گاه مي سرايد «رفتم از پله مذهب بالا» و در جايي هم اين گونه شيرين از قدرت روحي خويش پرده برمي دارد:


مي روم بالا تا اوج من پر از بال و پر


راه مي بينم در ظلمت


من پر از فانوسم


من پر از نورم».


راستي اين نور او از كجاست؟


آيا غير از اين است كه از منبع نور ازلي و ابدي نور مي گرفته؛ زيرا گفته است

«من از مصاحبت آفتاب مي آيم... آري او در مسير حق، حق را مي جسته و مي گفته است

«كجاست سمت هدايت» و آن گاه كه حق را درك كرده اين گونه نداي «ما عرفناك» سر مي دهد




«كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ


کار ما شايد اين است


ر افسون گل سرخ


شناور باشم http://hadidnews.com/vdcd.50f2yt0fsa26y.html
نام شما
آدرس ايميل شما