قرآن،مکرر مردم را به فکر و تدبر در احوال کائناتو به تامل در اسرار آیات دعوت کرده بود،مکرر به برترى اهلعلم و درجات آنها اشاره نموده بود (۱۴) و یک جا شهادت«صاحبان علم»را تالى شهادت خدا و ملائکه خوانده بود که این خود،به قول امامغزالى،در فضیلت و نبالت علم کفایت داشت بعلاوه،بعضى احادیث رسولکه به اسناد مختلف نقل مىشد حاکى بود از بزرگداشت علم و علماء ،واینهمه با وجود بحث و اختلافى که در باب اصل احادیث و ماهیت علممورد توصیه در میان مىآمد،از امورى بود که موجب مزید رغبتمسلمین به علم و فرهنگ مىشد و آنها را به تامل و تدبر در احوال وتفحص و تفکر در اسرار کائنات بر مىانگیخت.
از اینها گذشته،پیغمبرخود نیز در عمل مسلمین را به آموختن تشویق بسیار مىکرد.چنانکهبعد از جنگ بدر هر کس از اسیران که فدیه نمىتوانستبپردازد درصورتیکه به ده تن از اطفال مدینه خط و سواد مىآموخت آزادى مىیافت.
همچنین به تشویق وى بود که زید بن ثابت زبان عبرى یا سریانى-یا هر دو زبان-را فراگرفت و این تشویق و ترغیب سبب مىشد کهصحابه به جستجوى علم روى آورند چنانکه عبد الله بن عباس بنابر مشهوربه کتب تورات و انجیل آشنائى پیدا کرد و عبد الله بن عمرو بن عاصنیز به تورات،و به قولى نیز به زبان سریانى،وقوف پیدا کرده بود.
اینتاکید و تشویق پیغمبر،هم علاقه مسلمین را به علم افزود و هم علماء واهل علم را در نظر آنان بزرگ کرد،درست است که آن علم مورد توصیهدر اوایل عبارت بود از معرفت قرآن و دین،اما بعدها تمام علوم دیگربسبب ضرورتى که گهگاه در فهم و تفسیر قرآن و آداب و مناسک دینىداشتند مورد توجه مسلمین واقع شد و مخصوصا علم ابدان-طب ومتفرعات و مقدمات آن-نیز محل توجه خاص مسلمین گردید.بهر حال، تدریجا علوم بر حسب فایدهیى که از آنها حاصل مىشد نزد مسلمینمطلوب بود یا نامطلوب.
چنانکه علم نجوم اگر مذموم تلقى مىشد نه ازجهت محاسبات نجومى بود-که در قرآن کریم اشارتها هستبه اینکه مسیرشمس و قمر حساب دارد-آنچه در نجوم مذموم شمرده مىشد عبارتبود از احکام نجوم که لغو بود و مایه اتلاف عمر.از قول عمر بن خطاببعدها این سخن نقل شد که گفته بود از نجوم چیزى را بیاموزید که شمارا در بر و بحر هدایت کند و از هر آنچه جز آنست دستبدارید.
اینکلام منسوب به خلیفه دوم نشان مىدهد که در صدر اسلام از علم هرآنچه بیضرر بود یا نفعى داشت مطلوب شناخته مىشد.آنچه نامطلوببود علمى بود که زیان داشت،مثل سحر و طلسمات،یا مایه اتلاف عمربشمار مىآمد،مثل نجوم. حتى در تفسیر قول پیغمبر که علم را بر هرمسلم فریضه شناخته بود بعدها بحث پیش آمد از فرض کفایه و غیرکفایه.چنانکه علم طب چون در بقاء نفس،و حساب چون در معاملاتو مواریث مورد حاجتبود فرض کفایه شناخته شدند-بخلاف عقاید و احکام که غیر کفایه بود.
تدریجا هر علم که در قوام امور دنیا از آن گزیرى نبود آموختنشفرض کفایه بشمار مىآمد چنانکه صناعات هم بسبب آنکه نبودنشان موجبنقصان و تزلزل در امر زندگى است،جزو فرض کفایه بود.
البته شعر وتاریخ و انساب،تا جائى که موجب لغو و فساد نمىشد،نه فرض بود نهمذموم.مىگویند وقتى پیغمبر از جائى مىگذشت،کسى حرف مىزد ومردم بر او جمع آمده بودند.پرسید کیست؟گفتند علامهیى است.سئوالکرد چه مىداند.گفتند شعر و انساب. پیغمبر گفت این علمى است کهدانستنش فایدهیى ندارد و ندانستنش زیانى ندارد.
معهذا، بعدهابسبب فایدهیى که ازین مباحث در فهم و تفسیر قرآن و حدیث عایدمىشد ادب و تاریخ و انساب هم مطلوب شد،چنانکه تعمق در دقایقنظرى و غیر عملى طب و حساب و امثال آنها هم که خود آنها مورد حاجتنیست-اما دانستن آنها تا آن قدر که مورد حاجتباشد موجب افزودنقوتست-اگر چه دیگر فریضه نیست اما فضیلت محسوبست.چنانکهعلم به مبادى نظرى عقاید-که سبب دفع شکوک و شبهات از قرآن وموجب دفاع از دین باشد-فرض کفایه اگر محسوب نمىشد لا اقلفضیلتى مهم بود و بدینگونه کلام،و به دنبال آن فلسفه نیز، تحت عنوانحکمت در نزد مسلمین وارد قلمرو علوم محموده گشت و با این مقدمات هرچند تندرویهاى بعضى فلاسفه عکس العمل یافت،علم معقول نیز-وراى نجوم و حساب و طب-نزد مسلمین به عنوان یک رشته مطلوب ازفعالیت عقلى مورد توجه واقع گشت.به این ترتیب پایه اصلى علم و تمدناسلامى در خود اسلام بود و در محیط مساعد و توصیه و تشویقى کهاسلام براى آن داشت.با چنین مقدماتى آیا معقولست که مثل بعضىشرقشناسان پیشرفت تمدن و فرهنگ اسلامى را به امر دیگرى غیر از خوداسلام منسوب داشت؟
http://hadidnews.com/vdch.wnzt23nv-ftd2.html
hadidnews.com/vdch.wnzt23nv-ftd2.html