تاریخ انتشار :چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۴۵
انسانیت هم خوب چیزیه..!
به گزارش سرویس وبلاگستان حدید نویسنده وبلاگ حقیقت محض در آخرین پست وبلاگ خود نوشت:
داخلی،مترو، صبح
شلوغی صبحگاهی‌ مترو، ازدحام جمعیت، خستگی شبی که تازه از سفر برگشتم، و روزه‌ای که به خاطر معده درد، با کمترین سحری، گرفته بودم، و چند ایستگاهی که توی مترو ایستاده بودم تا جای نشستن خالی بشه، همه موجب شده بود روی صندلی مترو ولو شده بودم و پلک‌هام روی هم سنگینی می‌کردند...
تازه داشتم توی این سکرات مترو، مستغرق می‌شدم که دیدم پیرمردی نحیف و لاغر که تازه وارد مترو شده بود کمی آن‌طرف‌تر ایستاده و فشار جمعیت داره کمرش رو می‌شکنه. بی‌معطلی بلند شدم و صداش کردم که بیاد و جای من بنشینه. تشکری کرد و لبخندی زد. به سمت صندلی من که می‌اومد، یکهو نگاهش متوجه روحانی نسبتا جوانی شد که تقریباً بین من و ایشون، و پشت به من ایستاده بود. بی‌خبر از این که تعارف اومد و نیومد داره با صدای بلند گفت:
- حاج آقا، شما بفرماین...
روحانی جوان هم که ظاهراً منتظر همچین فرصتی بود، بدون معطلی و بعد از یک تعارف شابدلعظیمی (با شاه عبدالعظیمی فرق داره ها!) خودش رو روی صندلی من رها کرد...
پیرمرد با لبخندی معنادار پشت کرد و به مسیرش ادامه داد. با صدای بلند صداش کردم؛ طوری که دوستمون هم بشنوه، گفتم:
- حاج آقا برای چی خودتون ننشستین؟
- عیبی نداره پسرم. من همین جلوتر پیاده میشم...
من که خونم از این بازی زشتی که یک روحانی با آبروی روحانیت می‌کنه به جوش اومده بود، رو به روحانی جوان کردم و گفتم:
- برادر، من بلند شده بودم که ایشون بشینن!
- دیدین که خودشون اصرار داشتن نشینن! حالا می‌خواین من بلند شم خودتون دوباره بشینین!
- نه عزیزم! دل به نماز اگر باشه، قبله راسته... دو سه تا پیرمرد دیگه هم اینجا هستن! شما اگر مردی بلند شو که اونها بشینن!
لبخندی از روی تمسخر زد و دیگه به روی خودش نیاورد. به راهش ادامه داد، و منم به راهم...
فقط با خودم می‌گفتم:
چقدر خوبند انسان‌هایی که برای روحانیت ارزش قائلند، و چقدر بدند روحانیونی که برای انسانیت ارزشی قائل نیستند...
پ.ن.:
۱- امام عزیزم، کجایی که ببینی منشور روحانیت، که پیام خاص شما برای روحانیون بوده، داره توی قفسه‌ها خاک می‌خوره...

۲- احترام به روحانیت رو واجب می‌دونم. روحانیون خیلی خوبی هم سراغ دارم که آبروی اسلامند... اما دل آدم از این نافهمی روحانی‌نماها بد جور چرکین میشه...

۳- دوست نداشتم لباس روحانیت به تن کنم. نه به این خاطر که این لباس رو برازنده ندونم، بلکه به این خاطر که حس می‌کنم ظرفیت انسانی و روحانی من کمتر از اونه که بتونم آبروی دین خدا باشم... همین!
http://hadidnews.com/vdcbuab5prhb5.iur.html
نام شما
آدرس ايميل شما