تاریخ انتشار :يکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۴۶
دوران کودکی بسیار سختی را گذرانده بود. واقعا تصورش هم سخت است. از فوت پدر و مادرش و دایه‌هایش تا حضور در پرورش‌گاه. اما سختی‌ها خوب مردش کرده بود. شجاعت بی‌نظیر و قدرت او زبانزد بود. در همه خاطرات…داستان درباره شهید حمید ایرانمنش است. معروف به حمید چریک؛
روایتی از شهید «حمید چریک»
به گزارش سرویس وبلاگستان حدیدنیوز، وبلاگ ايليا در آخرین پست خود نوشت: «چریک» که به همت کنگره بزرگداشت شهدای استان کرمان توسط لشکر ۴۱ ثارالله کرمان چاپ شده است، روایتی از این شهید بزرگوار توسط اقوام، آشنایان و همرزمانش است. کتاب کم حجم است اما بسیار خواندنی و تاثیر گذار. 

در جواب خواهر ناتنی‌اش بسیار زیبا می‌نویسد که گلستان شدن ایران با زنده کردن اسلام است: «خواهر، به زودی ایران گلستان می‌شود. یک سیدی می‌آید که نایب امام زمان است و اسلام را در جهان زنده می‌کند» 

سردار قاسم سلیمانی در جنگ فرمانده‌اش بوده است. خاطرات خواندنی درباره حمید، روایت می‌کند. نقل می‌کند که وقتی اسیر شده بود، دو سرباز عراقی جیب‌های حمید را گشته بودند. «مهر، قرآن و عکس امام را درآوردند. به صدام فحش دادند و گفتند که این سرباز علی و محمد است. به دلم {دل حمید} افتاد این لطف امام زمان است. و حرکتی کردم که آنها متوجه شدند زنده هستم. مرا به سنگرشان بردند و غذا دادند. بعضی از عراقی‌ها که فارسی بلد بودند، گفتند که آنها را به زور به جبهه آورده بودند. دکترشان از دیدن من خیلی ذوق کرد.و قربان صدقه‌ام می‌رفت. و پیش سربازان عراقی مرا معاینه و پانسمان کرد»… بعد حمید به سمت عقب آمده بود.

مراسم عروسی‌اش را ساده برگزار کرده بود. طبق سنت حسنه‌ی آن موقع. جالب بود طی مراسم عقد، مرتب قرآن می‌خوانده و گریه می‌کرده است. نکته مهمش این است که مراسم و حتی غذای آن را خلاف رسم معمول برگزار کرده بود. عروس گویا می‌خواسته غذای عروس مطابق رسم معمول باشد. اما نان و پنیر و سبزی داده بود. جواب بسیار جالبی داده بود:

شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست. شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را بر خلاف رسم و رسوم که به غلط جا افتاده، انجام بدهی… نمی‌گویم شام مفصل دادن کار غلطی است. من دارم می‌گویم شام ساده دادن هم کار غلطی نیست… ساده برگزار کردن آن را غلط بدانی، غلط است

دوست می‌داشت پسری هم داشته باشد. تا وقتی خانه نیست، مردی هم در خانه باشد. اما وقتی صاحب دو تا دختر شد، خیلی شادمانی کرد و حسابی جشن گرفت.



وصیت‌نامه‌ی وی نیز چون بسیاری از شهدای گرانقدر پر از درس و عبرت است.
مردم را دعوت به حضور در جبهه می‌کرد. می‌گفت جلوی بچه‌هایتان را نگیرید آنها را به جبهه بفرستید. سد راه اعتلای جوانانتان نشوید. خطاب به پدر و مادر شهدا هم می‌گوید «مبادا گمان کنید شما صاحب و مالک آنها {فرزندان‌تان} بوده‌اید. این‌ها فرزندان سی میلیون جمعیت ما و دو میلیارد مسلمان جهان هستند»
نگاه جهانی و جبهه‌ای از اوضاع جهان دارد. می‌گوید:

… عملیات آخر ما عملیات سرنوشت ساز است. و ان شاء الله پیروز که شدیم بعد جهانی خاصی برای ما دارد. دنیا می‌بیند که با قدرت جدیدی روبرو است… همه این جنگ و مسائلش پشت پرده‌ای دارد و دست بسیاری از کشورها در کار است. آنها دروغگوهایی هستند که نمی‌خواهند ترس و واهمه خودشان را از عملیات‌های ما بروز بدهند. اما در اصل خیلی وحشت کرده‌اند
… نبرد و پیروزی ما آسان نیست. باید خون بدهیم و شما باید دعا کنید… از این دعاهاست که ما روحیه پیدا می‌کنیم. بعد جنگی ما اسلحه نیست، اسلحه وسط عملیات گیر می‌کند. دعای شماست که به ما نیرو و استقامت می‌دهد…
… ما هم به کمک معنوی شما احتیاج داریم و هم به کمک مادی شما. در مورد جنگ به دولت خیلی فشار می‌آید. بودجه جنگ کمرشکن است. کمک‌های شما حتی اگر خیلی کم باشد، غرور آفرین است. نامه یک بچه دبستانی که از حق و باطل می‌نویسد و یک بیسکوئیت می‌فرستد و می‌گوید برادر این بیسکوئیت را بخور و پیروز شو و برای ما دعا می‌کند، خیلی مهم و ارزشمند است. تازه عروسی که گردنبند طلایش را می دهد، چقدر برای ما شوق آور و روحیه بخش است…

کتاب بسیار خوبی بود. قلمش روان و خوشخوان بود. حتما باید به دوستان هدیه بدهمش. این انتشارات، کتاب‌های زیاد دیگری هم درباره شهدای استان کرمان دارد. باید باز هم از کتابهایش تهیه کنم. http://hadidnews.com/vdcbszb8.rhb8wpiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما

معصومهl
به امید روزی که راهمان راه شهدا باشد