محسن نیکپی: مذاکره در منطق کلاسیک دیپلماسی، ابزاری موقتی و انعطافپذیر برای عبور از بحرانها و پیشبرد منافع ملی است. هیچ کشوری مذاکره را نه هدف نهایی، بلکه وسیلهای برای رسیدن به مطلوبیتهای راهبردی میداند. اما در تجربهی بیستسال اخیر سیاست ایران، یک جریان مشخص – اصلاحطلبان – این ابزار را به نقطهای ارتقا دادهاند که به بخش لاینفک هویت سیاسیشان تبدیل شده است؛ بهگونهای که بدون آن، تصور سیاست خارجی این جریان تقریباً ناممکن میشود.از دوران ریاستجمهوری سیدمحمد خاتمی تا حسن روحانی و اکنون مسعود پزشکیان، سمتوسوی سیاست خارجی اصلاحطلبان اساساً تغییر نکرده است.
حتی با جابهجایی دولتها، ترکیب مدیریتی وزارتخانههای کلیدی تغییر چندانی نکرد و همان چهرههای قدیمیِ باسابقه در مدیریت پروندهی هستهای، بار دیگر زمام امور را به دست گرفتند. نگاه مسلط بر این جریان، وابسته به «میز مذاکره با غرب» است و دقیقاً همین وابستگی باعث شده فرصتهای گسترش روابط با سایر کشورها – از همسایگان گرفته تا قدرتهای نوظهور آسیا و آفریقا – یا استفاده از ظرفیت دیپلماسی اقتصادی، عملاً نادیده گرفته شود.
یک روح در دو بدن؛ توافق برجام و پیمان سعدآباد
این وابستگی و نگاه تکبعدی را میتوان در سیر تاریخی پروندهی هستهای ایران بهوضوح دید. سال ۱۳۸۲ و توافق سعدآباد نقطهی شروع این مسیر بود. در این توافق، ایران موافقت کرد که غنیسازی اورانیوم را بهطور کامل تعلیق کند. همان زمان، حسن روحانی – مذاکرهکنندهی ارشد وقت – در خاطرات خود نوشت که طرف اروپایی حتی اجازهی راهاندازی یک سانتریفیوژ آزمایشی را هم نمیداد. طرف مقابل بهجای عمل به وعدهها، سیاست «تعلیق در برابر تعلیق» را اجرا کرد: توقف کامل فعالیت هستهای ایران، در برابر وعدههای کلی و موقت برای کاهش فشارها، بدون کوچکترین اقدام برای لغو واقعی تحریمها.یک دهه بعد، همین تیم دوباره به میدان بازگشت.
در دولت روحانی، مذاکرات دوسالهی برجام، نمونهای روشن از همان نگاه تکراری بود. محتوای توافق، شبیهسازیشدهی سعدآباد بود اما دامنهاش بسیار وسیعتر: خروج ۱۱ تُن اورانیوم غنیشده از کشور، بتنریزی در قلب راکتور آب سنگین اراک، کاهش سطح غنیسازی به پایینترین حد و کنار گذاشتن بسیاری از نیروهای کلیدی صنعت هستهای. در مقابل، تنها دستاورد، تعلیق نسبی بخشی از تحریمها برای مدت کوتاه بود که با خروج یکجانبهی آمریکا در سال ۱۳۹۷، همهچیز فرو ریخت.
پیامدها نیز بهشدت سنگین بود: سقوط ارزش پول ملی، تورم افسارگسیخته، جهش قیمت کالاهای اساسی، و کاهش اعتماد عمومی به وزارت خارجه و کل ساختار دیپلماسی. حتی مهمتر از آن، تضعیف یکی از اصلیترین ابزارهای بازدارندگی ایران، یعنی ذخایر راهبردی اورانیوم، کشور را در برابر فشارها و تهدیدات جدید آسیبپذیرتر کرد. در واقع، حسن روحانی، با شکست ایدهی اصلی دولتش، که همان مذاکره برای توافق اقتصادی بود، ایران را در وضعیت بسیار آسیبپذیری قرار داد. از سوی دیگر، روحانی و دولتش ایدهی دیگری برای حل مسائل اقتصادی هم نداشتند و پس از سال ۹۷ میتوان شاهد نوعی بیدولتی در ایران بود.
مذاکره؛ ابزار یا ستون هویت سیاسی؟
با وجود این کارنامهی شکستخورده، پرسش کلیدی اینجاست: چرا جریان اصلاحات همچنان بر مذاکره با غرب – حتی تا حد پیشنهاد مذاکرهی مستقیم با ترامپ – اصرار میورزد؟ پاسخ ساده است: برای این جریان، مذاکره دیگر یک ابزار نیست، بلکه ستون اصلی تعریف هویت سیاسی است.
آنها خود را تنها بازیگر توانمند برای تفاهم با غرب معرفی کردهاند و حاضر نیستند این ادعا را کنار بگذارند، حتی اگر بهای آن تکرار مسیرهای پرهزینه و بینتیجه باشد.بررسی رسانهها و گفتمان چهرههای شاخص اصلاحطلب نشان میدهد که «مذاکره» در ادبیات آنها یک کلیدواژهی دائمی است، اما تقریباً هیچوقت با یک «راهبرد جامع» یا طرح جایگزین همراه نشده است. ایدهی اصلی همیشه ثابت است: مذاکره با غرب، بدون اینکه طرحی برای بهرهبرداری حداکثری از آن ارائه شود یا حتی به هزینهها و شکستهای گذشته توجه گردد.
ترس از فروپاشی هویت و تأیید رقیب
یکی از دلایل روانشناختی این اصرار، هراس از فروپاشی هویت سیاسی است. پذیرش شکست سیاست مذاکره با غرب به معنای قبول این واقعیت است که مسیر قدرتسازی و توسعه باید از داخل آغاز شود، نه از میزهای مذاکره در بروکسل و واشنگتن. چنین نتیجهای ناخواسته به معنای تأیید دیدگاه رقیب سنتی اصلاحطلبان – یعنی اصولگرایان – خواهد بود.
برای اصلاحطلبان، این یک شکست راهبردی و «شکست اعتباری» است که پیامدهای سیاسی و اجتماعی سنگینی به همراه دارد.از این زاویه میتوان فهمید که چرا این جریان، حتی حاضر است منافع ملی و عزت دیپلماتیک را قربانی کند تا پرچم مذاکره زمین گذاشته نشود. فشار برای مذاکره، گاهی حتی بدون در نظر گرفتن شرایط میدانی و موقعیت کشور، به پروژهای حیثیتی تبدیل میشود؛ حتی اگر نتیجهاش بیحاصلی کامل یا تشدید فشارها باشد.
واقعیت آن است که کشوری با ظرفیتهای ژئوپولیتیکی، منابع عظیم انرژی، بازار مصرف بزرگ و نیروی انسانی تحصیلکرده مانند ایران، ابزارهای گوناگونی برای پیشبرد سیاست خارجی دارد؛ از دیپلماسی اقتصادی و منطقهای گرفته تا ائتلافسازی در حوزههای علمی و فناورانه. محدود کردن همهی این ظرفیتها به یک «ابزار» – آن هم ابزاری که بارها بینتیجه مانده – نهفقط سادهانگارانه، بلکه پرهزینه و خطرناک است.
تجربهی بیستسال گذشته نشان میدهد که مذاکره، اگر از «ابزار» به «هدف» و از «تاکتیک» به «هویت» بدل شود، بهجای تقویت موقعیت یک کشور، آن را در یک چرخهی معیوبِ شکست و امتیازدهی گرفتار میکند. ایران برای حفظ عزت و منافع ملی خود، نیازمند بازتعریف کامل دیپلماسی و رهایی از انحصار «میز مذاکرهی غربیها» است؛ چراکه در دنیای چندقطبی امروز، قدرت ملی تنها با تنوع ابزارهای سیاست خارجی و تکیه بر ظرفیتهای داخلی پایدار میشود.
پایان پیام/