به گزارش سرویس وبلاگستان حدید نیوز سید حمید مشتاقی نیا در وبلاگ اشک آتش نوشت:
آخر دی ماه سال ۶۵ بود. من به همراه خواهرم و خانواده اش در سه راه بازار قم از ماشین پیاده شده بودیم. چند لحظه نگذشت که صدای ضدهوایی ها به آسمان بلند شد. هواپیماهای دشمن، شهرها و مناطق غیرنظامی را بمباران می کردند. قم نیز به دلیل جایگاهی که داشت از حملات هوایی دشمن در امان نبود. به نرده های بانک سپه تکیه داده بودیم.
آسمان را که نگاه کردم بمب ها را با چشم خود دیدم. گفتم: بمب ها به طور مماس روی سر ماست، بهتر است در جوی کنار خیابان دراز بکشیم.
این را گفتم و سریع به داخل جوی شیرجه زدم! خواهرم با تاکتیک های نظامی آشنا نبود. دخترش آزاده، سه ماه داشت. او را محکم در آغوش گرفته بود. حامد دو سالش بود و آمنه نه سال داشت. داماد ما نیز همراهشان بود. ناگهان زمین و زمان را آتش فراگرفت. بمبی در نزدیکی ما منفجر شده بود. چند لحظه بعد از جا برخاستم. دنبال خواهرم و بچه هایش بودم. پای حامد از مچ قطع شده بود. دامادمان را چند نفر بغل کرده و به سمت آمبولانس می بردند. دست آمنه قطع شده بود. کسی او را در آغوش گرفته و می دوید. حال خودم را نمی فهمیدم. دویدم به طرف خانه. مردم سر کوچه جمع شده بودند و از بمباران سخن می گفتند.
برادرم را خبر کردم و با هم به سه راه بازار برگشتیم. آنجا خبری نبود. به بیمارستان نکویی رفتیم. آنجا حامد را پیدا کردیم. شوهر خواهرم و آزاده در بیمارستان دیگری بودند. ما را به بهشت معصومه راهنمایی کردند خواهرم و دختر نه ساله اش در بین شهدا قرار داشتند .
راوی : ابوالفضل دیاری بیدگلی