ویژه نامه ای به مناسبت سالگرد تولد هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت علی بن موسی الرضا (ع)
در آسمان هشتم
روز یازدهم ماه ذیقعده سال ۱۴۸ هجرى در مدینه در خانهى امام موسى بن جعفر علیهالسلام فرزندى چشم به جهان گشود که بعد از پدر تاریخساز صحنهى ایمان و علم و امامتشد. نام او « على » و کنیه اش «ابوالحسن» و لقبش «رضا» است.
مادر گرامى او «تُکْتَمْ» بود که پس از تولد حضرت، از طرف امام کاظم علیهالسلام «طاهره» نام گرفت. وی در خردمندى و ایمان و تقوى از برجستهترین بانوان بود. اصولا امامان پاک ما همگى از نسل برترین پدران بودند و در دامان پاک و پر فضیلت گرامىترین مادران پرورش یافتند.
امام رضا علیه السلام در سال ۱۸۳ هجرى، پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد (در سال ۱۸۳ هجرى) در سن ۳۵ سالگى عهدهدار مقام امامت و رهبرى امّت گردید.
مدت امامت آن حضرت بیست سال بود که ده سال آن معاصر با خلافت «هارونالرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود.
امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولى مأمون پس از رسیدن به حکومت، حضرت را به خراسان خواند تا تحت نظارت مستقیم او باشد و سرانجام حضرت در ماه صفر سال ۲۰۳ هجرى قمرى (در سن ۵۵ سالگى) توسط مأمون عباسی به شهادت رسید و در همان سرزمین به خاک سپرده شد.
- چهل حدیث از حضرت رضا علیه السلام
- ماجرای دیدار امام رضا(ع) با حضرت عبدالعظیم
حکایتی خواندنی از امام رضا علیه السلام
این واقعه نشانی از تواضع امام دارد.
زمانی که امام رضا علیه السلام به عنوان ولیعهد در خراسان بود آشکار است که تا چه اندازه موقعیت سیاسی داشت. ایشان به عنوان جانشین خلیفه وقت شناخته میشدند و طبیعی بود که مردم سخت به آن حضرت احترام میگذاشتند...
اما همین امام بنا به روایتی که ابن شهر آشوب، نویسنده مشهور شیعه در قرن ششم به نقل از یعقوب بن اسحاق نوبختی روایت کرده است به گونهای وارد حمام نیشابور شد که حاضران متوجه نشدند آن حضرت دارای چنان مقامی است. ابن شهر آشوب مینویسد: حضرت رضا علیهالسلام وارد حمام شد. یکی از کسانی که حاضر بود ـ و ایشان را نمیشناخت ـ از آن حضرت خواست تا دلاکی او را کرده و به اصطلاح امروزه کیسه او را بکشد. حضرت درخواست او را پذیرفت و مشغول کار شد. برخی که امام را میشناختند، آن مرد را درباره امام رضا علیه السلام آگاه کردند و او مشغول عذرخواهی شد. با این حال امام به او آرامش داده و همچنان به دلاکی او مشغول بود.
قصه شتری که به حرم پناه آورد
شاید چندین مرتبه از زبان ریش سفیدان اطرافتان، قصه شتری را شنیده باشید که از دست سلاخان گریخت و به حرم امام هشتم علیه السلام پناه آورد و پای پنجره فولاد گریستحاج نصر الله حسین زاده صاحب همان شتر است که اینک دربان کشیک پنجم آستان قدس رضوی میباشد. از آنجا که ماجرای آن شتر پناهنده و چند و چون پس از آن به نظر ما جالب آمد، خاطرات ایشان را بیان میکنیم. حاج نصرالله اینطور آغاز میکند:
از قهرمانان و پیش کسوتان ورزشی کشتی هستم که شغل اصلیام دامپروری است . ۲۶ سال بیش دوازده شتر را که از کشور افغانستان به ایران آورده بودند، برای کشتارگاه خریداری کرده همان روز با چند تن دیگر شروع کردیم به علامت گذاری روی شترها اما وقتی به آخرین آنها که بسیار فربه و چاق هم بود رسیدیم، به دلیل نا آرامی او موفق به گذاشتن علامت نشدیم صبح روز بعد همین شتر را همراه با سه تای دیگر به کشتارگاه فرستادیم . آنجا دو تا را کشتند و دو تای دیگر از سلاخ خانه به طرف پنجره پایین خیابان گریختند. سر پنجره یکی از آنها به سمت خیابان نخریسی و دیگری به سوی حرم مطهر حرکت کرد. حاج سید حسینی یکی از دربانان صحن عتیق میگفت: هنگامی که شتر وارد حرم شد، با قدمهای آهسته گام برداشت. سه دور اطراف سقاخانه چرخید و بعد رفت و به آرامی جلوی پنجره فولاد زانو زد و پس از سر و صدای زیاد چنان اشک ریخت که از یک شتر بعید مینمود وقتی همان دربان، شالی سبز بر گردن شتر انداخت و به دنبال خود کشانید، شتر مانند آهویی رام شده با او همراه شد و مردم هم گروه گروه به دنبالش رفتند از این قضیه که آگاه شدم شتر را به حال خود رها کردم. دوازده روز گذشت تا این که رئیس تشریفات آن زمان مرا احضار کرد و خواست بداند در مقابل شتر چه تقاضایی دارم . من هم به جای پول یا شتری دیگر، فقط درخواست حکم خدامی حرم مطهر را کردم . رئیس تشریفات هم تلفنی جریان را برای نایب التولیه بازگو کرد. او هم گفت: ساعت دوازده روز بعد به دفترش بروم . فردای آن روز راس همان ساعت نزد حسن زاهدی که آن موقع استاندار بود، رفتم و او پس از سؤال و جواب درباره شغل و میزان ارادتم نسبت به ائمه، قول ارایه حکم خدامی را به من داد . یادم هست آنقدر از این قول او خوشحال شدم که دیگر نفهمیدم پس، از آنچه گفت تشکر کردم و تقاضای خودم را نوشتم و به دفتردار دادم، او با خشونت گفت: چه کسی به تو اجازه داده چنین تقاضایی بنویسی؟ هنگامی که جریان را به او گفتم تقاضایم را داخل کشوی میزش گذاشت و گفت روز بعد مراجعه کنم . فردای آن روز که رفتم با تعجب دیدم برگه او را استاندار امضاء کرده است و نامم نیز در دفتر ثبت شده است . پس از ارایه مدارک به کارگزینی، گفتند: بروم و چهل روز دیگر مراجعه کنم .
خدا میداند در این مدت در دلم چه گذشت . بالاخره پس از پایان چهل روز به اداره آستانه رفتم، آنجا مرا به ارباب ارجاع دادند هنگامی که سراغ وی رفتم گفتند: ارباب جلسه دارد. بنابراین مجبور شدم برگردم و داخل ماشین منتظر بمانم . برای گذراندن وقت، رادیو را روشن کردم . یک باره رادیو اعلام کرد به جای زاهدی، ولیان به استانداری منصوب شده است . همان موقع به شدت از اتفاقی که در حال وقوع بود ناامید شدم . با خود تصور کردم حتما استاندار جدید تمام تصمیمات استاندار قدیم را لغو میکند و به هر حال کار را از دست رفته دیدم . خیلی ناراحت شدم و رفتم سر چهارراه نادری (چهارراه شهدا) ، رو به امام رضا علیه السلام ایستادم و گفتم: آقاجان این حکمی بود که شما توسط شتر به من عنایت کردی. اما حالا دارد از دست میرود. خودت دوباره نظری کن تا درست شود. بعد به طرف میدان شهدا، کوچه حسین باشی که مغازه داشتم حرکت کردم . وقتی به مغازه رسیدم . کارگرمان نامهای سربسته به من داد .
پرسیدم: این چیست؟گفت: از آستانه آوردهاند .نامه را گرفتم ، به حرم رفتم و بسیار دعا کردم و سپاس گفتم شش ماه از خدامی گذشت که همان مامور آورنده نامه مرا دید و گفت: حاجی! قدر این حکم را بدان چون زمانی امضا شد که زاهدی دفتر کارش را ترک کرد تا به تهران برود . حتی رفت و به قصد فرودگاه داخل ماشین هم نشست . اما یک مرتبه پیاده شد، به دفتر کارش برگشت و دو نامه را امضاء کرد که یکی از آنها همین حکم شما بود .
ـ آقای حسین زاده بالاخره مسؤولان آستان قدس با آن شتر چه کردند؟او را به مزرعه نمونه آستان قدس بردند و حدود ده سال همانجا از او نگهداری نمودند . بعد هم قرار شد شتر را به طبس ببرند و آنقدر مواظبتش کنند تا به مرگ طبیعی بمیرد. ولی چنان این موضوع روی مردم اثر گذاشت که حتی درباره آن شتر، شعرا از جمله دکتر قاسم رسا و همچنین مداحان، سرودههای زیبایی خواندند .
ـ طی ۲۵ سال خدمتتان آیا تاکنون شاهد کرامات دیگری هم از جانب امام رضا علیه السلام بودهاید؟
بله . البته باید بگویم که هر چه دارم ، از عنایات آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام است و تا کنون هم هر چیزی از ایشان خواستهام اجابت فرمودهاند. یادم هست یک شب حرم را برای شستشو خلوت کرده بودند . من هم در امر نظافت شرکت داشتم پس از اتمام کار هنگامی که میخواستم از پایین پای حضرت خارج شوم رو به ضریح ایستادم و گفتم : یا امام رضا علیه السلام ! خودت میدانی چقدر آرزوی زیارت قبر جدت حضرت امام حسین علیه السلام را دارم . اکنون که راه بسته است، خودت راه را باز کن و مرا به آرزویم برسان . بعد هم با همان زبان حال خارج شدم . مدتی گذشت این که مسابقات کشتی آغاز شد و بنده را هم دعوت کردند تا به عنوان داور حضورداشته باشم . پس از آن هم ابلاغ نمودند که برای ادامه مسابقات میتوانید از بین دو کشور ترکیه و عراق یکی را انتخاب کنید . من هم بدون تامل ترکیه را برگزیدم. بعد از گذشت مدت کوتاهی یادم آمد، از امام رضا علیه السلام تقاضای زیارت قبر امام حسین علیه السلام را کردهام . برگشتم و درخواستم را تغییر دادم و گفتم بنویسید من به عراق میروم . بالاخره همان سال موفق شدم به آرزوی دیرینهام برسم و این یکی از بهترین خاطراتم در زمینه برخورداری از عنایات امام رضا علیه السلام بود .
ـ آیا تاکنون خودتان هم وسیلهای برای قبول خواستههای زوار شدهاید؟
یک روز برای صرف غذا به مهمانخانه حضرت رفتم . پیش از خوردن غذا، فکر کردم بهتر است امروز غذایم را به یکی از زوار بدهم . بنابراین آن را برداشتم و از مهمانخانه خارج شدم . از زائران زیادی گذشتم و وارد صحن آزادی شدم . کنار یکی از غرفهها چشمم به مرد جوانی افتاد که همسر و فرزندش را همراهی میکرد.
جلو رفتم و پس از عرض سلام غذای حضرت را به عنوان تبرک به آنها دادم مرد جوان با تعجب پرسید: حاج آقا! چرا این غذا را به من میدهی؟
گفتم: مگر اشکالی دارد؟ این غذای متبرک حضرت است و من هم نیت کردهام امروز خوراک خودم را به یک زائر بدهم .
مرد گفت: پس بگذارید جریانی را برای شما تعریف کنم .
سالهاست به مشهد مقدس مشرف میشوم و شاهد پذیرایی هزاران زائر در مهمانسرای حضرت هستم . اما متاسفانه تاکنون قسمت خودم و خانوادهام نشده است . به همین خاطر قبل از آمدن شما رو به امام هشتم علیه السلام گفتم: یا امام رضا علیه السلام خودت میدانی سالهاست آرزوی صرف یک لقمه از غذای متبرک شما را دارم . دوست داشتم قدری از این غذا نصیب من و خانوادهام میشد. ولی توفیق حاصل نمیشود . هنوز چند دقیقه بیشتر از تقاضایم نگذشته بود که شما با این غذا نزد ما آمدید . به همین خاطر از کارتان تعجب کردم .
حالا هم واقعا از امام رضا علیه السلام متشکر هستم . از شنیدن حرفهای آن زائر منقلب شدم . رو به امام رئوف ایستادم و او را سپاس گفتم که مرا وسیلهای جهت رفع حاجت یکی از زوارش قرار داد .
- آقای حسین زاده با توجه به این که عده زیادی از مومنان آرزوی خدمتگزاری حضرت را دارند، شما برای کسانی که توفیق این خدمت را پیدا میکنند چه توصیهای دارید؟
خیلیها قدر این عمل خود را نمیدانند و بر آن به عنوان انجام یک تکلیف نگاه میکنند و از معنویت آن زیاد بهرهمند نمیشوند . در حالی که بعضیها از تهران میآیند و علاوه بر خدمت، از این مکان مقدس بهرهبرداری معنوی هم میکنند. بنده معتقدم کسی که به اینجا میآید . باید در درجه اول عاشق این مکان باشد و با امام هشتم علیه السلام ارتباط قلبی برقرار سازد و از ته دل برای آقا کار کند .
در ادامه این مطلب سروده دکتر قاسم رسا را درباره شتر پناهنده میآوریم .