مسافرکش ساده دل، معرفت خوبی داشت به ماجرای روضه ارباب؛ نمیدانم دانههای ریز عرق نشسته به پیشانیاش از آثار گرما بود یا حال روضه، آنقدر توی خودش بود که حتی یک بار هم نگاهی به من نیانداخت که بدجور زل زده بودم به او.
بگذار همه فکر کنند افسردهام!
میم.ب.مهاجر
29 تير 1392 ساعت 12:32
مسافرکش ساده دل، معرفت خوبی داشت به ماجرای روضه ارباب؛ نمیدانم دانههای ریز عرق نشسته به پیشانیاش از آثار گرما بود یا حال روضه، آنقدر توی خودش بود که حتی یک بار هم نگاهی به من نیانداخت که بدجور زل زده بودم به او.
به گزارش سرویس وبلاگستان حدیدنیوز، وبلاگ میم.ب.مهاجر نوشت: از ماشین یحیی که پیاده شدم ساعت از ۲ نیمه شب گذشته بود؛ عرض خیابان را رد شده بودم که صدایم کرد و یک سیب گلاب داد دستم، ابن السبیلی را سوار کرد و رفت.
سوارِ سواریِ گذری شدم؛ از همان بدو نشستن صدای نوحه خوانی و سینه زنی ضبطش خیالم را راحت کرد که الحمدلله امشب مسافرکش اقبالمان قصد حبط حال و حوای محو منبر و مناجات حاج آقا پناهیان را ندارد.
الغرض آقای راننده با آن سبیل مردانه و زورخانهای و انگشترهای ریز و درشت عقیقش خوب توی حال بود و با ضبط ماشینش دل میداد و قلوه میگرفت.
البته نمیدانم دانههای ریز عرق نشسته به پیشانی و شقیقهاش از آثار گرما بود یا حال روضه اما آنقدر توی خودش بود که حتی یک بار هم محض تفنن نگاهی به من نیانداخت که بدجور زل زده بودم به او.
توی حال خودش بود و همه اشعار تِرَکهای سینه زنی را هم از حفظ زمزمه میکرد؛ مقداری که رفتیم همینطور بدون اینکه نیمچه نگاهی هم به ما بیاندازد با لحنی که گویی برایش مهم نبود کسی گوش بدهد یا نه گفت: یارو برگشته میگه زیاد از اینا گوش نده افسردگی میگیری! دکی... به من میگه از اینا گوش نده افسرده... گفتم بیخیال بابا... تو برو تیله بازیتو بکن.
همه این جملات را هرچند با زبان لاتی اما زیر لب میگفت؛ حتی در جمله آخر آنقدر به صدایش خشِ بیقیدی داد که گفتم نکند از زور بیخوابیست که مانند کاراکتر فیلمهای کیمیایی دیالوگ میگوید!
انگار برایش مهم نبود مسافری که هم اکنون کنارش نشسته موافق مسافر روشنفکر قبلی باشد یا مخالف و یا چی!
با حس یک عاقل که اندر یک سفیه نظاره کرده باشد و چیزی گفته باشد تکرار کرد که: آره با... گفتم تو برو تیله بازیتو بکن نوکرتم، من دلم میخواد افسردگی بیگیرم! بتوچه! اصلاً اگه ما بخوایم سالی به ۱۲ ماه روضه ارباب گوش کنیم باث کیو بیبینیم؟
از مرامش خوشم آمد؛ دلم میخواست چیزی بگویم که کمی جگرش خنک بشود و آخر شبی مرهم طعنههای لابد همیشگیاش.
گفتم: اینجور آدمها خیال میکنند نوحه و عزاداری به عنوان مکمل شادی و عروسی برای توازن قوای روانی آدمها اختراع شده، به همه چیز نگاه منفعت طلبانه دارن، عزاداری مذهبی رو هم به قدری صلاح میدونن که تنظیمات سرخوشی و ناخوشیشون بهم نریزه، عوامشون میگن، شادی و عروسی و بزن برقص سر جاش، محرم و هیئت و غم و ناله هم سر جاش!
انگار که باد موافق کشتیهایش را از غرق شدن رهانده باشد کمی سرحال آمد که: گل گفتی به مولا... دوره زمونهای شده که آدم باث واسه احوال خودش هم به هر کس و ناکس سیم جیم پس بده... گفتم شوما برو شاد باش، مارم بذا به حال خودمون باشیم .. بد گفتم داداش؟
سوالش را پرسید اما همچنان غیر از جاده جای دیگری را رصد نمیکرد؛ ادامه داد: یارو کس و کارش بیمیره تا سالش دس به سر و صورتش نمیزنه، سیا میپوشه واسش، اونوقت به ما گیر میده چرا واسه عزیزترین کس عالم غم تو دلمون جاخوش کرده؟ آقایی که شومایی محرم و صفرم که تموم میشه دلم نمیاد ریشامو بزنم... دیگه این آخریا ننهمون گیر داد که پسر برو یه دستی به سر و صورتت بزن رنگ و لعابی پیدا کنی... گفتم مادر من! میخواسی تو بچگی عشق آقا رو ندی به خورد جون ما خب!
داشتم نگاهش میکردم؛ همچنان با آن سیبیل خوش تراش و نگاه خمارش مانند یک شوفر تمام عیار جاده را میپایید و حرفهایش را با خش خاصی به حنجره میسپرد.
میخورد بیشتر از ۳۰ سال داشته باشد؛ یعنی تا ۳۵ هم میرسید؛ لحظهای به این فکر کردم که به چنین فردی نمیخورد تا این سن خلاف سنت و عرف تن به عائلهمندی نداده باشد! هرچه که بود مسافرکش ساده دل عشق ارباب که سفت پای عشقش مانده بود، معرفت خوبی داشت به ماجرای روضه ارباب.
مقصد که رسیدیم کرایه را در حد تعرفه روز و نه نیمه شب حساب کرد؛ پول را گذاشتم روی داشبورد؛ سیب گلاب را هم ضمیمه کردم؛ کمی جا خورد و خندید و گفت: نوکرم داش، دستت درست، کور از خدا چی میخواست.
گفتم: چطور مگه؟
گفت: با آب و یه تیکه نون افطار کرده بودیم نرسیدیم شام درست درمون بخوریم... ینی وخت نشد ...
برای اولین بار وقتی این جملات را میگفت چهرهاش را چرخانده بود طرف من که داشتم پیاده میشدم و در همان لحظه، لبخند چهرهای را دیدم که گویا دایره کامل نبود! طرف دیگر صورتش که از ابتدای راه سمت پنجره باد میخورد، انگار مادرزادی باشد کمی مچاله به نظر میرسید.
کد مطلب: 23455